قسم می خورم که اشتباه به باورت کاشته اند
که من دوزخم.
هنوز دست ها و لب ها و گونه هایم
بویِ خوشِ خرد سالگی را خراب نکرده اند
جیب های پیراهنم
پر از ترانه و تبسم است .
هنوز داغِ آن پروانه که پرپر شد
به سینه سبز دارم .
قسم می خورم
آن دو ماهی هفت سین کودکیم را سوگوارم
گناهم به گمانم همین هاست .
باور نمی کنی ؟
دوزخِ تو ارزانی من !
یه تابلو از تو...
یه دشت شقایق،یه رشته کوه محو،آسمونی متوحش با غروبی زرد، یه جاده که تا وسط دشت اومده و قطع شده.وتو...
انتهای اون جاده آروم دراز کشیدی.نرم،سفید،با2تا بال بزرگ .چهرت...
هر چه کردم نتونستم تصوریرش کنم. توی ذهن قلمم جا نمیشی.
با یه حاله ی نور،همینجور محو گذاشتمت .
یعنی چهرت چه شکلیه؟ من تا حالا فرشته ندیدم.
توی نمایشگاه،همیشه جلوی تو شلوغ بود.جالبه.همه تورو واسه خودشون میخواستن.اما به هیچکس ندادمت.
الان،توی این دنیا،چیکار داری میکنی؟
زندگی چه جوریه؟
...
یک زیپ
دهانم را به یغما برد
خدایا
نگاهم را
به تو سپردم
• کی گفته که غوره ها هم یه روزی حلوا میشن خدا ؟ دلم میخواد برم حلواشو بخورم ببینم طعمش چه جوریه . بپرسم چرا غوره های من حلوا نمیشن.شاید نوع غوره ها باهم فرق داره.آره خدا ؟
ادامه مطلب ...
جا مانده است
چیزی
جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید
آنچنان میروی
که گویی
هرگز نیامده ای
چرا هراسانی؟
بایست
گذشته ام جا ماند !
مرا
سیب میدانی
سرخ
مثل سیب حوا
ای آدم
من همان ممنوعه ای هستم
که سرخی ام
خون دل است
* * *
پاک بمان
حضورت
رویاییست
که انتهایش
آرزوها تعبیر میشوند
نازنینم
حالا که دیر آمده ای
شاهد کوچ رویایم باش
و آرزوهایی
که تا دور ها
خالی مانده...