نمیدانم آیا
اگر لحظه ای بال خوابیده ی این پرنده
به پرواز هم نه،
به خمیازه ای باز باشد
به هفت آسمان تو
یک ذره بر می خورد؟
ق.امین پور
نشسته ام کنار یک غریبه که گه گاه
سکوت مرا می جود
سفر بخیر
ای درختهای آشنا
که دور می شوید
ای حس غریب
که کور میشوی
سفر بخیر
نشسته ام و فکر می کنم
به یک بیابان آه
به یک نفس راه
...
آه
چقدر صندلی خسته است
دلم انقدر بیتاب دریا گریه کرد که دریا شد . دریای بدون ساحل . بدون موج . دریای بدون آسمون . گوش ماهی . حتی خالی از یه جفت جای پا .
وقتی فهمیدم که شب آرزو هاست.یه لحظه خیلی خوشحال شدم.تند اومدم خونه.وضو گرفتم.سجادمو پهن کردم .۲ رکعت برات نماز خوندم.نوبت رسید به آرزو هام.
فکر...
فکر...
...
هیچی؟
یه حلقه اشک نشست تو صورتم و سر به خاک گذاشتم که گولت بزنم و اشکمو نبینی.
ندارم خدا.هیچ آرزویی ندارم. من هنوز هم بی آرزو ام.
برو به آرزو های دیگران برس...
نامم را نمی خوانی
...
نمی خوانی
...
نمی خوانی
...
نمی خوانی
...
وقتی می خوانی که دیگر نیستم
دردی دارم که هیچکسی رو براش گوش نیست.
دارم میلرزم.میبینی؟ ناخنم کبود شدن.
یه نفس تو این نفس های حراسون که داره سینمو میشکافه آروم میکنه.گرمم میکنه
من برای این درد خیلی زودم ...
خدا جونم.حال دخترت بده . بیا بوسش کن خوب شه.
راضیم به هر چی که تو بهم دادی.
چه حالی دارم
چقدر زنده نبودن خوب است. خوب خوب خوب
همه ی دنیا به خواب رفته است. چه شب خوبیست امشب .
و من
تنها
بیدارم
نمیدانم چه کاری دارم...