کاش همیشه کوه بلند باشد و عشق من کوتاه!
کاش وقتی به تشنگی یکی پاسخ دادیم
روزی
اگر تشنه بودیم
گلی
خار وجودمان را از تشنگی برهاند.
نمیشود
و نشدن طریق ماست
دیگر تصمیم به مخفی نمودن
دلتنگی ها که نه
گلایه ها ندارم
همیشه تنهایم
چون تنها منم که وجود دارم
تنهایی درد است
و یک درد فقط یک درمان دارد
صد درد را هم فقط یک درمان است
مهم درمان است که
هرگز
کسی
نمی فهمد یعنی چه
مهم " کس" است که او هم باید بفهمد
حافظ میگوید صبور باش!
تا چه وقت؟
تا ابد؟
راست گفته اند که ماه نمی ماند پشت ابر
و چه ماهی و چه ابری!
خیالم نیست که به پوچی رسیده باشم
آن قدر شادم و سر خوش که از شادی می گریم!
از عشق نوشتن قدغن شد برای من
و از دوست داشتن هم همینطور.
بازیچه ای برای دست کسی
عروسکی در اتاقی شلوغ.
آنقدر بازیچه ی کودکان شدم که
پوسیدم
گسستم
مگر من چه کردم!
چقدر مضحک است این سخن...
در تنهایی نشستن و به "هیچ"اندیشیدن و از سیاهی نوشتن چقدر زیباست.
این بار
برای خودم مینویسم
برای آرامشم
برای قلبم
که آن را بیشتر از همه چیز دوست دارم!
پاکی و صداقت مرد
پست بودن رایج است این روزها.
همه می خواهند برای کسی بمیرند که او حتی به او نگاه هم نمی کند چه برسد به تب !
چرا همی این را فراموش کرده اند؟!
فقط من در پی آن صبح هستم که برایم بمیرد؟!
می خندم به این " همه " .
راحت شدم...
اشک را
شانه های خاکی من
چگونه طاقت است
به گاه بارش اقیانوسی؟ا
تنها چیزی که آرومم میکرد رویاهای تو بود.
میون نفس های تب دارم اومدی و همه رو ازم گرفتی و یه مشت کابوس و جاش برام گذاشتی.
فکر کردی چشمام بسته بود؟.اما دیدمت.
دیدم چطور تو یه چشم به هم زدن زندگیمو ویرون کردی.
دستاتو خو ب میشناسم
خوب...
خداهستی؟
میشنوی؟
چرا روتو میکنی اونور؟
تو چشام نگاه کن
نگاه کن
...
ازت خیلی گله دارم.
اون دنیا....
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل ولی
گیرم هوی پر زدنم هست.بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چار فصل دلم را ورق زدم
آن برگ های سبز سر آغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب مند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو؟
امین پور
دلتنگم.
آنقدر که میتوانم کل دنیا را
سیاه پوش کنم.
میتوانم
چشمان تو را غمناک و نمناک کنم.
میتوانم ساحل آرام و آبی دلت را،پر از ابر های سیاه و طوفانی کنم.
میتوانم بنشانمت کنج اتاقی پر از بی تابی و در تاریکی مطلق
...
رهایت کنم.
میتوانم همه را
پریشان کنم.
آشفته کنم.
بسوزانم.
خاکستر کنم.
من میتوانم تمام دنیا را بارانی کنم.
اما ...
باز هم باید بنشینم و دلتنگی ام را،با نفس های سردم،بی صدا،آرام کنم
...
خسته ام از این نقطه ها
این روز ها،
نفس هم تنگ شده .