می رفتم به دنبال ردپایی که جلوتر نشان راهم بود تا آخر باید می رسیدم رد پا ها جدا شدند یکی ، به دور می رفت یکی ، به ماه به دور رفتم کسی نبود به ماه گریختم چه کم شده بود یکی داشت برای زمینی ها تند تند ماه جمع می کرد...
دامینه
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 ساعت 12:46 ب.ظ
برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش قلبم غبار دارد و معنا نمی شود بی تو شکست و پنجره رو به آسمان غم در حریم آبی دل جا نمی شود دریای تو پناه نگاه شکسته است هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی اما بدون تو که گلی وا نمیشود دردیست انتظار که درمان آن تویی این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود زیباترین گلی که پسندیده ام تویی گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود بی تو شکسته شد غزل آشناییم شبنم گل نگاه مرا باز شسته است دل در کنار یاد تو تنها نمی شود گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود باران کویر روح مرا می برد به اوج اما دلم بدون تو شیدا نمی شود رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود رویای من همیشه به یاد تو سبز بود رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود رفتی و دل میان گلستان غریب ماند دیگر بهار محو تماشا نمی شود یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود دل های منتظر همه تقدیم چشم تو امروز بی حضور تو فردا نمی شود
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود
یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش
قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
بی تو شکست و پنجره رو به آسمان
غم در حریم آبی دل جا نمی شود
دریای تو پناه نگاه شکسته است
هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود
می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی
اما بدون تو که گلی وا نمیشود
دردیست انتظار که درمان آن تویی
این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود
زیباترین گلی که پسندیده ام تویی
گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود
بی تو شکسته شد غزل آشناییم
شبنم گل نگاه مرا باز شسته است
دل در کنار یاد تو تنها نمی شود
گلدان یاس بی تو شکست و غریب شد
گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود
باران کویر روح مرا می برد به اوج
اما دلم بدون تو شیدا نمی شود
رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد
دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود
رویای من همیشه به یاد تو سبز بود
رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند
دیگر بهار محو تماشا نمی شود
یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست
گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود
دل های منتظر همه تقدیم چشم تو
امروز بی حضور تو فردا نمی شود