میان این برهوت
این منم
من مبهوت...
چشمام پر از جذر و مده.تنم.نفسم.صدام.لباس های تو چمدونم.کتاب های آواره م.همه بوی غربت گرفته.بوی تنهاییم داره زیاد میشه.
خدایا...
دلم پر از آهه
پناهمی هنوز؟
نکند آن ور آبی که حرف از غربت میزنی، اون هم غربت لباس های توی چمدون و کتاب...
نکند آن ور آبی که حرف از غربت میزنی، اون هم غربت لباس های توی چمدون و کتاب...