می خندم
به همه ی آرزو هایم
و
خواب
سهم آرزو های من
مال خودت
امشب را
آسوده باش
میدانی؟
جای خالی نیست که پر شود
...
جای سوختگیست
که با نشستن
کسی
دردش زیاد تر می شود
می گفت خدا از ما بنده هاش خسته شده.گرفته خوابیده
پاشو
پاشو نخواب
زندگیمو داره آب میبره
من که زندگیمو روی آب نساخته بودم که
داره طوفان میاد
پاشو
واسطه فرستادم
رو سیاهم نکن
دستهامو به تو سپردم
سیاهم نکن
آه
آهم نکن
خدایا!
تو آنی
که تانی
تپانی
جهانی
تهِ
استکانی
وقتی شنیدم خندم گرفت.
...
بعد میدیدی که اگر هرجا پرواز میکردم ،باز هم میومدم همینجا.
کاش میذاشتی کبوتر جلدت باشم
احساس میکنم هر لحظه یکی با یه پیاله آب میاد سراغم.
((آب نطلبیده همیشه هم مراد نیست،گاهی بهانه ایست تا قربانیت کنند))
کسی ندید...
خدایا!
بال هامو کجا گذاشتی؟
نه
داره پر پر میزنه
پر پر
پر
پ...
دالان هزار توی ما
تاران و تار
در منظر همه ست
این متن نانوشته ی دیوارهای ما
پیدای این و آن و همه ست
باور کن که رسم نیست
تنها تمامی آغوش های ما ،تنها تمامی این یک بوسه ی غریب است
که رسوای عالم است
- یک لحظه هم نشد که ترکم کنی - ولی ...
باور کن این همه گویند :
"او رفته است ، او نمانده است"
***
من هیچ نفهمیده ام چطور !
تو اینجا ، تو در لحظه های من پری
در متن شعرهای من تنها نهان تویی
در رقص ساده ی ناسروده ها
هر کس رسید
گفت پیداست باز هم تویی
من هیچ درک نمی کنم
این واژه ها کجاست
این آن که نیستی
این آن که او نبود
او نخواست
این رمز واژه ها کجاست !؟
باور کنم ؟
باور نمی کنم
دالانِ هزار تویِ ما
پر از رازهای خوب و سر بجاست
نانوشته ها
پر از سادگی
این نانوشته ها
پر از بال های پروانگی ست
این نام او همین جاست
در رازهای ماست
در نیاهای ماست
من باور می کنم
آری
باز هنگام یک طلوع دل انگیز
پیدا کنم تو را
چشم های تو هنوز مهربان
چشم های تو هنوز خوب می شوند
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!
(قیصر امین پور)